به گزارش همشهری آنلاین سردردها به جایی رسیده بود که گاهی کلافه اش می کرد. راضی شده بود سری به بیمارستانبزند شاید افاقه کند. شب بود. تلفن همراه دکتر زنگ خورد. از بیمارستان بود. گفتند یک سری بیا بیمارستان باید سردار سلیمانی را ویزیت کنی. برایم ناراحت کننده بود که او را به عنوان بیمار ویزیت کنم. حجم کارهای سنگین و جلسه های پی در پی سردردهایی را برایش دنبال خود کشیده بود. دست و پایم را گم کرده بودم. تا به حال او را از نزدیک ندیده بودم. نگاهم که با نگاهش گره خورد. انگار آبی بود که بر آتش ریخته باشند. آرامش آمد و نشست توی وجودم. نه لکنت زبان گرفتم نه هول برم داشت. جایی از گفته های حضرت امیر سلام الله علیه درباره حاکم عادل خوانده بودم که اینها از ویژگی های حاکم عادل است.
معاینات اولیه انجام شد. مشکلی دیده نشد. فردایش ایشان را مرخص کردیم و خواستیم تحت نظر باشند. چون این سردردی نبود که برود و بی خیال شود. تا این جلسه ها و کارکردن های بی وقفه بود سردردها هم خودنمایی می کردند. اما دیگر به بستری شدن نیازی نبود. دفعه بعد گفتیم خودمان می رویم برای معاینه.
نه از گیت های چند لایه امنیتی خبری بود نه از تشریفاتی که در بسیاری از خانه ها دیده بودیم. سادگی بود و صمیمیت. آغوش گرمش هم پذیرایمان بود.
منبع: جماران/ برگرفته از خاطره دکتر سید جواد حسینی نژاد، متخصص مغز و اعصاب
نظر شما